شوکتِ برکت

می‌گویند سلطان محمود غزنوی شبی به خواب امیری در خراسان آمد. به‌یک‌باره تمام‌اندامش فروریخت و تنها چشمانش به‌جا ماند. امیر، از معبران تعبیر این خواب خواست. اندیشمندی از آن میان گفت که سلطان محمود هنوز نگران است که ملکش به دست دیگران افتاده. حالا را نمی‌دانم، اما شنیده بودم که پیش‌ترها هنگام برداشت انگور، باغبان‌ها در هر کَرت، چند خوشه ناچیده باقی می‌گذاشتند و می‌رفتند. علت را پرسیدم، گفتند این‌ها سهم رهگذران و میهمانان ناخوانده باغ است. پس از فصل برداشت، می‌آیند سراغ باغ و بوته به بوته خوشه‌های ناچیده را نصیب می‌برند. بوته‌ها، حال خوش غریبه‌ها را به جان می‌گیرند و خاکشان برای سال بعد حاصلخیزتر می‌شود. آیین کارآفرین‌ها همین است، تک‌خوری بلد نیستند. می‌دانند که حال خوب با خودش برکت می‌آورد. برکت هم پشتوانه مسیرهای سخت و جان‌فرسا است. معجزه می‌کند.

اما برکت، همین‌طوری هم به دست نمی‌آید. دست پینه‌بسته و پای به‌گل‌نشسته و قلب شکسته می‌خواهد و باید تاوان‌ داشتن برکت را این‌گونه داد. درواقع کارآفرینی همه‌چیزش بر رساندن خوبی به دیگران بنا شده است. بذرش از یک نیّت نیک شکل می‌گیرد و نهالش با دشواری‌ها و مراقبت‌های بسیار سر برمی‌آورد و درختش هنگامی‌که ثمر می‌دهد بدون رویکرد خیرخواهانه اما دوام نمی‌آورد. یعنی این‌طور باید بگویم که پول‌دار شدن از طریق کارآفرینی فقط و فقط با داشتن اندیشه خدمت به مردم و گره‌گشایی از مشکلاتشان میسر می‌شود. ازآنجاکه کارآفرینی با سلطه و سیطره علم و فناوری می‌تواند پا بگیرد، هر کارآفرین در کشتی کسب‌وکار خود ناخدائی است که می‌باید به عدالت خدمت کند تا ماندگار شود. باید به سخاوت با ولی‌نعمتانش که همانا مشتریان او هستند روبه‌رو شود و کار بزرگ کارآفرینانه آنجا رخ می‌نماید که در اندیشه‌ی حال و احوال کسانی باشد که در دایره مشتریانش نیستند اما همسفر او به‌حساب می‌آیند. این‌گونه است که یک کسب‌وکار نوآورانه، آن‌چنان در جامعه ریشه می‌دواند که سال‌های سال حتی پس از نبود بنیان‌گذارانش مقاوم و پایدار می‌ماند و همچنان سایه‌سار پربرکت خود را برای آرامش دیگران بر زمین می‌گسترد. در حقیقت در ذهن و باطن کسب‌وکار زندگی کارآفرینش امتداد خواهد داشت. کارآفرینی واقعی یعنی همین همراه بودن‌ها